خاطرات فرزند دلبندم

مهد کودک

سلام عزيز مامان فدات بشم مادري كه مجبوري بري مهد عزيزم الان درست نزديك يك هفته است كه شما ميري مهد و جگر من خونه ، از اونجايي كه عزيز جون كمر درد گرفتن و ديگه نميتونن شما رو نگه دارن الان شما ميري مهد و حسابي هم گريه ميكني الهي بميرم ماماني كاش مجبور نبودم  تو رو مهد بزارم از روي تو شرمنده هستم كه اين جوري بايد زجر بكشيييي . هر روز كه ميخايم بزارمت تو مهد حسابي گريه ميكني و مهد رو ميزاري روي سرت ولي خدا رو شكر ظهر كه ميام دنبالت آرومي . وقتي از خاله فاطمه از وضعيت شما رو تو مهد ميپرسم  يه روز ميگن پسر خيلي خوبي بوده يه روز گريه كرده و بهانه گيري . يه چيز بدتر اينكه دو تا ديگه از دندونات دارن در ميان و هر روز بهانه گيري دندوناتم ...
8 شهريور 1393
1